tml> کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماtext describing the image غروبت را باور ندارم

 

باز دلم گرفته وسخت بی قرارم ؛بی قرار رویت روی ماهت با آن لبخندهای همیشگی بر لبانت؛

برادرم ! امروز مرا به جان تو قسم دادند ؛ این است که نه من بلکه دیگران هم غروب نابهنگامت را باور ندارند .

چگونه می توان غروبت را باور کرد؟ لحظه هاي نبودنت را ؟در حالیکه هنوز عطر شامه نواز وجودت در انجماد خاطره های دوران کوتاه عمرت پیچیده .

چگونه می توان غروبت را باور کرد؟ بدان سان که هنوزخورشید وجودت تابش انوار طلوعت را کامل نکرده بود.

چگونه می توانم رخت بلند آه را در غم فراقت

بر قامت یلدای ایام بی تو نپوشانم

و حجاب  تاب وتحمّل را

بر سینه ی داغ خورده ام پاره نکنم ؟

نمیدانم با بغض هایي كه گلويم را  هر لحظه

مي فشارند چكار كنم وبراستی که غروب  سومین روز هفته همان دوشنبه ای که خلایق از دیر باز آن را نحس میدانند وبرای من در حقیقت روز شومی بود که مرا همدم همیشگی اشک وآه ساخت ؛ غمناك ترين غروبها شد و همه  چيز رنگ غم و درد.

برای تسکین دل ماتم زده ام به قاب عکست که تنها یادگار سیمای مهربانت است پناه می برم ولی افسوس که آن هم در زیر شیشه ای سخت تر از سنگ ؛محبوس ومسکوت بود وتنها وتنها مستمع  ناله هایم ونظاره گر اشکهایم بود .

 چه زود وغريبانه بود رفتنت

غم رفتن ناباورانه ات دل سرد مرا  تاریک و

خاکستر نموده

بعد از تو راز دل تنگم را بر كدامين كاغذ بنگارم كه نپوسد 

به كدامين ابر بازگويم كه نگريد



موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسب‌ها: غروبت را باور ندارم

تاريخ : یک شنبه 5 آبان 1392 | 15:9 | نویسنده : نبی رحیم زاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.